يكشنبه 24 تير 1386

طرفاي ساعت 3 بود كه به مشهد الرضا  رسيديم و در حاليكه سوار قطار بوديم یه لحظه گنبد طلايي حرمش زينت بخش چشمانمان شد. بعد از خواندن نماز و دقايقي معطلي در ايستگاه  مشهد به علت نيامدن اتوبوسهايي كه قرار بود از طرف سازمان ملي جوانان بيرجند بيايند، برادران اتوبوسي  كرايه كردند و غير از دو نفري كه در ايستگاه و در كنار ساكها ماندند  همه به سمت حرم رضوي و باب الجواد براه افتاديم. قرار شد ساعت 6:15 دوباره جلوي باب الجواد جمع شويم. بعد از اذن دخول  كم كم وارد صحن  جامع شديم و بعد هم مسجد گوهر شاد و بعد هم ضريح مطهر. نسبت  به عيد پارسال (مصادف با اربعين حسيني) خيلي خلوت تر بود.

 

 بعد از زيارت وارد صحن انقلاب شدم و بعد از زيارت پنجره فولاد وسط صحن نشستم و به گنبد طلا خيره شدم. ازش خواستم تا توي اين سفر و هميشه يار و نگهدارم باشه. ساعت كم كم داشت به 6 نزديك مي شد و خدام حرم در حال اجراي مراسمي بودند تا حالا نديده بودم. بعد از استفاده كردن از اين مراسم و پس از شروع كردن خدام به جارو زدن چون ديگه فرصتي نبود تا 6:15 ، با امام وداع كرده و به سمت باب الجواد براه افتادم. بازم بعد از معطلي تقريبا 15 دقيقه اي با يك ميني بوس به ترمينال فردوسي مشهد رفتيم و بعدسوار اتوبوس شديم تا بريم قائن. البته هنوز ساكها به ترمينال نرسيده بود. بعد از رسيدن ساكها و جمع شدن بچه ها  به سمت شهر  قائن براه افتاديم . بعد از راه  افتادن ديگه خوابيديم. بعد از اينكه از خواب بيدار شدم  جاهايي رو كه مي ديدم كه فقط كوير بود و فقط كوير. در نگاه اول اين جاده و اطرافش شباهت زيادي به راه اشتهارد داشت ، حتي در حال دو بانده كردن جاده هم بودند(جاده اشتهارد هم در حال دو بانده شدن هست . البته 10 سال هست كه اين پروژه شروع شده و تا امروز هم تمام نشده است) تنها تفاوتي كه اين جاده با جاده ما داشت يكي اين بود كه اين جاده كاملا خلوت بود و هر 5 دقيقه شايد يك ماشين از كنار ما رد مي شد. و تفاوت ديگر اينكه اطراف جاده پر از ماسه و درختچه هاي گز بود (مانند قسمتي از جاده اشتهارد- بوئين زهرا) . البته بعضي از جاها هم خيلي كم باغهاي انار و پسته ديده مي شد. حدودا ساعت 11 توقفي داشتيم و بعداز استراحتي نسبتا كوتاه دوباره براهمان ادامه داديم. يكي دو ساعت بعد تو يكي از رستورانهاي بين راه توقف كرديم  و بعد از نماز ناهاري كه به عنوان قرمه سبزي به ما دادند را خورديم. البته اين غذا هيچ شباهتي به قرمه سبزيهاي ما نداشت ، حتي سبزي هم نداشت. بعد از خوردن غذا براهمان ادامه داديم. سر  راه به روستاهايي كه گروه جهادي سال قبل در آنجا فعاليت داشتند سري زديم. واقعا وقتي روستاها رو مي ديدي – نمي دونم چطور بايد توصيفشون كنم- اوضاع خيلي بد به نظر ميرسيد. زمينهاي كشاورزي وضع اسفناكي داشت. مسئول اردو (محمد علي صميمي – تهران – مهندسي مكانيك 83) مي گفت:كه پارسال حتي اين حد كشاورزي هم در اين منطقه وجود نداشت و اين كشاورزي هم به خاطر بارش زياد  نزولات  آسماني در سال گذشته است. بوته هاي درون زمينها را براحتي مي توانستي بشمري. وقتي خرمن هاي جمع آوري شده رو مي ديدم به خودم مي گفتم : آيا اينها چيزي رو كه مي كارند برداشت مي كنند؟ طرفاي ما وقتي كه گندم رو درو مي كنند زمين پوشيده از كاه ميشه ولي اينجا؟ وقتي زمين رو مي ديدي دونه دونه ساقه هاي گندم بوضوح مشخص بود و اگر ميخواستي ميتوانستي تعداد آنها را بشماري. اوضاع خيلي بدي داشتند. زمين درست و حسابي هم براي كشت نداشتند. دامنه كوهها را شخم زده بودند و زمين درست كرده بودند و چند تايي بوته تو اين زمينها ديده مي شد.خلاصه بگم كه محروميت از سر و روي اين روستاهها مي باريد.همينطور كه مي رفتيم به روستاي خونيك تجن رسيديم. اين روستا درون دره اي قرار داشت و  تنها زمينهاي قابل كشت هم به علت وجود آب ،در درون دره  بود. تعدادي از اهالي بخاطر اينكه زمينهاي قابل كشت بيشتري داشته باشند بعد از اينكه بچه هاي سال قبلي 5 واحد در بالاي دره درست كرده بودند ، خانه هايشان را به   بالاي دره انتقال داده بودند. جالب اينجا بود كه اين روستا كه جمعيت كمتر از 100 نفر داشت چند تا شهيد تقديم اين مملكت نموده بود. من واقعا نمي دانم اينها اصلا چطور از جنگ باخبر شدند. حتي امروزه هم سيگنالهاي صدا و سيما به سختي به اين مناطق مي رسد.-الله اعلم-

از راه ارتباطي اين روستا هم بگم كه راهش آسفالته بود ولي كوهستاني و روستاها هم از هم خيلي فاصله داشتند. بعد از توقف كوتاهي در روستاي فوق به راه اصلي برگشتيم و راهمان را به سمت قائن (با قائن 5 كيلومتر فاصله داشتيم) ادامه داديم. بعد از استراحت كوتاهي در كميته امداد شهر قائن مسيرمان را به سمت روستاي شاهرخت –    محل اقامتمان – ادامه داديم.

هر چقدر ميرفتيم نمي رسيديم (راههاي بي پايان) . بعد از قائن اوضاع كشاورزي بهتر بود و اصلا قابل مقايسه با جاهايي كه قبلا توصيف كردم نبود. ساعت 7 بود كه به اقامتگاه رسيديديم .

 

اقامتگاه ما مدرسه اي بود شبانه روزي  در روستاي شاهرخت در منطقه ي زير كوه(شهرستان قائنات) در 80-70 كيلومتري مرز ايران با افغانستان قرار داشت. روستايي  مانند روستاهاي خودمون در اشتهارد با  بادهاي گرم و بادهاي همراه با خاك. 

 

بعد از نماز مغرب و عشا و جلسه اي كه با امام جماعت مسجد روستا و مسئول سازمان تبليغات برگزار شد ، شام خورديم و خوابيديم.البته قبل از خواب مراسم واقعه خواني داشتيم.