اردوي جهادي(راههاي بي پايان) – قسمت 5
چهار شنبه 27 تير 1386
امروز هم مثل تمام روزهاي جهادي ساعت 3:45 از خواب بيدار شديم و بعد از نماز و دعاي عهد و نرمش صبحگاهي و صبحانه به سمت محل كار به راه افتاديم. امروز چون راننده ماشين عجله داشت ديگه مراسم صبحگاه هم برگزار نشد. امروز هم مثل روز اول تو گروه مردان عنكبوتي بودم. اين بار از جاده آسفالته شاهرخت – حاجي آباد – مهمانشهر رفتيم و تقريبا 1:30 تو راه بوديم. خلاصه به محل كار رسيديم. دوباره بايد پي مي كنديم. اين دفعه بايد پي را گود تر مي كرديم.كار سختي بود. غير از دو سه مترآخر كه خاك بود ، بقيه اش همه شن و خاك با سنگهاي بزرگ بود و خيلي زود آدم رو خسته مي كرد. براي همين خيلي زود به زود استراحت مي كرديم. نكته جالب اين جا بود كه اوستا كارها هر روز يك خط جديد براي پي مي كنند و ما هم مجبور بوديم همراه با گود كردن پي ها عرض آن را نيز دوباره بكنيم. ساعت 9:30 دهونه خورديم و تا 10 استراحت كرديم و تا 12:45 كار كرديم. كار به كندي پيش مي رفت. در آخرين دقايق گروه محمد منصوري هم به گروه ما كمك مي كرد. ساعت 12:45 براي نماز رفتيم نمازخونه. نمازخونه پر بود از بچه هايي كه با زحمت نيروي فرهنگي به نماز خونه اومده بودند. همراه با بچه ها و دو سه تا از پير مردهاي روستا نماز رو به جماعت اقامه كرديم. بعد از نماز همه گروهها براي كمك به گروه نادر اسدي بسيج شدند.گروه نادر مشغول شناژ بندي خانه عالم بودند و تقريبا ماسه اي به اندازه نصف يك كاميون باقي مانده بود. اين ماسه ها بايد تمام مي شد. هفت هشت نفر مشغول آماده كردن ملات شدند. يكي مسئول آب بود ، يكي سيمان و سه چهار نفر هم فرغون هاي پر از ملات رو ميبردند. همكاري بسياري زيبا و جالبي بود . در عرض نيم ساعت نصف ماسه يك كاميون با همت بچه ها ملات شد و به جايي كه بايد ميرفت، رفت. واقعا همكاري بچه ها ديدني بود. بعد از تمام شدن ملات تعدادي از بچه ها مشغول پي كني شدند. من كه ديگه حال نداشتم همراه تعدادي از بچه ها رفتم زير سايه خانه بهداشت نشستيم. مثل اينكه امروز قرار نبود ميني بوس بياد و ما رو ببره. دو سه ساعتي منتظر مانديم. مي گفتند تو راهه ، اما نمي دانم كه اين راه چرا تمام نمي شد. البته در اين مدت با چند تا از بچه هاي روستا هم آشنا شديم كه اسم يكيش محسن بود و كلاس دوم و داداش محسن و حجت.
خلاصه با همت دو تا از اهالي روستا و آوردن ماشينهاشون ما توانستيم ساعت 4:30 به مدرسه برسيم. البته ماشين دوم كه همراه ما بود توي راه خراب شده بود و اونا خيلي ديرتر از ما رسيدند.
راستي امروز بازي بين ايران و مالزي هم قرار بود برگزار بشه(جام ملتها 2007) چون تلويزيون نداشتيم (البته تلويزيون داشتيم ولي به صلاحديد مسئول اردو اجازه نمي دادند كه ما تلويزيون ببينيم) از داداشم خواستم كه نتيجه رو برام sms كنه. تا الان نتيجه نيمه اول يك به صفر به نفع ايران است با گل جواد نكونام. (فكر كنم اين بازي 2-0 يا 2-1 يا1-0 تمام شد).
امروز رفتيم سالن شاهرخت تا با حضور 4 تيم جنازه ها ، فضانوردان ، افغاني ها و قزويني ها مسابقات فوتبال بين اردويي رو برگزار كنيم. بازي اول بين جنازه ها و قزويني ها بود كه جنازه ها بردند. بازي دوم هم بين تيم ما (علي نيكبخت – محمد علي صميمي – حسن حيدر بيگي – محمد آذرفر – مهدي فرامرزي – عباس(طالقاني)) بود با فضانوردان كه مساوي شديم.
بعد از بازي رفتيم مسجد و نماز را به جماعت بجا آورديم و بعد هم شام و جلسه و واقعه و خواب.
سلام