اردوي جهادي(راههاي بي پايان) – قسمت 6
پنج شنبه 28 تير 1386
چون اين خاطره ها رو دقيقا يك هفته بعد مي نويسم جزئياتش را به ياد نمي آورم . كارهاي پنجشنبه هم مثل روزهاي قبل بود ، به اضافه حضور در مزار شهدا(روستاي شاهرخت 14 شهيد داشت) و خواندن زيارت عاشورا در جوار مزار شهدا و بعد هم دعاي كميل در مدرسه .
جمعه 29 تير 1386
بازم مثل روز قبل چيز زيادي در يادم نيست. اما يك نكته اي كه يادم مي آيد ولي دقيقا نمي دانم مربوط به كدام روزه اينه كه يادم مي آيد يك روز توي گل من ها آب نريخته بودند و فقط يخ داشت و يخ ها هم بخاطر دماي بالاي هوا تا ساعت 9 آب شد. ديگر هيچ آبي نداشتيم و با در نظر گرفتن هواي گرم كار سختي در پيش بود. پرويز گفت : ثواب كار امروزتون را نثار حضرت علي اصغر (ع) كنيد. پنج دقيقه طول نكشيد كه اهالي روستا هم براي ما يخ آوردند و هم چاي. واين روز تنها روزي بود كه براي ما يخ و چاي آوردند. آري اين نبود مگر كرامتي از طفل شير خوار امام حسين (ع).
بعضي از بچه ها امروز برگشتند . خوب لابد كار داشتند .فردا قرار بود بريم گردش.
سلام