دوشنبه 8 مرداد 1386

توي كوپه ي برگشت با پرويز ، محمد گودرزي ، ايمان  اسدي ، حسن حيدر بيگي ، محمد سميعي بوديم. چون شب وفات حضرت زينب بود كمي عزاداری کردیم .براي نماز صبح هم كه قطار توقف كرده بود ، ما از خواب بيدار نشديم و به همين علت نماز رو توي قطار در حال حركت خوانديم.ساعت 11 به تهران رسيديم. در هنگام پياده شدن تازه فهميديم كه كيف جيبي ام كه سيم كارت و مموري گوشيم تو اون بود ، نيست. هر چقدر گشتم پيدايش نكردم. دلم براي عكسهايي ميسوخت كه تو مموري بود نه براي سيم كارت و كيف.بعد از پياده شدن از قطار با بچه ها خداحافظي كرديم و هر كس به سمت خانه ي خود روانه شد. من هم بعد از نماز ظهر و عصر به سمت ايستگاه شوش به راه افتادم. اما چون پول نداشتم دنبال خودپرداز هم مي گشتم كه پول بگيرم  كه بتونم بليط مترو بخرم. اما خود پرداز پيدا نكردم. خلاصه رفتم ايستگاه و گفتم پول ندارم. يك بليط به من دادند و رفتم تا ايستگاه امام خميني. از دستگاه خودپرداز پول گرفتم و به سمت اشتهارد آمدم.

فرداي آن روز از ايستگاه مشهد زنگ زدند كه كيفت پيدا شده و الان تو مشهده. قرار شد كه يكي از كاركنان راه آهن كيف من رو بياره تهران و من هم برم و كيفم رو ازش بگيرم.من هم با زحمت فراوان آن شخص را پيدا كرده و با دادن  شيريني  در قبال تحويل كيفم از او تشكر كردم.

چيزهايي كه روزشون يادم رفته:

1- برنامه استخر  كه هر روز پابرجا بود. استخري در گوشه حياط مدرسه بود كه همه بچه ها غير از من يا به زور رفته بودند تو آب يا به دلخواه.

و نكته قابل توجه انداختن احمد  همراه موبايلش تو استخر بود. و نكته ديگر انداختن حاجي حسيني توي آب ، آن هم ساعت 12 شب كه باعث در رفتگي كتف ايشان شد.

 

2- كوبيدن هندوانه سر احمد و مجيد خاكشور(با همكاري برادران مستند ساز شبكه 3 سيما)- و پرتاب پوست هندوانه بعد از خوردن آن.

3- خيس كردن بچه هايي كه تازه از سر كار برمي گشتند و يا برعكس.

4- افتادن من از روي نيسان و زخمي شدن آرنجم كه تا الان هم اثرش مانده است و فرار كردن عباس جليلي از ورزش صبحگاهي در حالي كه رشته او تربيت بدني بود.